

سال 1384 در یکی از شهرستانهای تهران اقای محمدی به همراه همسر و دو فرزندش زندگی میکردند
از خرید خانه جدیدشان یک سالی میگذشت،صاحب خانه قبلی صداهای عجیبی میشنید و گه گاهی با سایه های ترسناک و جا به جا شدن وسایل روبرو شده بود ولی هنگام معامله حرفی از این موضوع نزده بود.
طی سالی ک گذشته بود و عذاب وجدانی ک داشت با تلفن خانه اقای محمدی تماس گرفت تا موضوع خانه را در میان بزاره.
بعد از خوردن چند بوق تلفن را جواب داد ولی صدای نیامد و با تعجب تلفن را قطع کرد.
استرس عجیبی گرفته بود وبا عجله سراغ اقای علی محمدی رفت که پسر عموی اقا محمدی (صاحب خانه جدید) و از شاهدهای قولنامه خانه هم بود.
صاحبخانه با احساس تاسف داستان خانه را تعریف کرد.
پسرعمو با نگرانی به همراه صاحبخانه جلوی در اقای محمدی رفتن و بعد چند بار در زدن مجبور به شکستن شیشه در شدن.
به محض وارد شدن صداهای ترسناکی شنیدن و بعد از برداشتن چند قدم جیغ های گوش خراشی از داخل خانه به گوششان میرسید.
زمزمه های با لحن تهدید امیز کنار گوششان حس میکردند که کنایه به رفتن از اینجا و نگفتن داستان به کسی بود.
انها با ترس فرار کردن و داستان را به کسی تعریف نکردن.
داستان های مختلفی از این خانه توسط مردم دست به دست میشد. هیچوقت هیچکس اراده و شجاعت یه این خانه را پیدا نکرد.
شما با از روی کنجکاوی و اثبات شجاعتتان تصمیم ورود به خانه را دارید و …
اسلامشهر شهر گلستان خ 24م چمران 10 م مطهری نبش ک امام سجاد پ 96
داشتیم میرفتیم خونه آشناها ، گفتیم یه اتاق فرار هم همون نزدیکا بریم
واقعا انتظارشو نداشتم اینقد خوب باشه ، خیلی خوب بود
ترس، اکت، موسیقی
همه چی عالی بود
خیلی خوب بود پرسنل عالی بودن و طراحی خوبی داشت